از هجوم سایه ی غم به پستوی اتاق پناه می برم ...
کز میکنم ...
سکوت می شوم ...
گاهی گریه ...
و خواب از چشمهای ترم دور می شود ...
صدای اهنگ غربت ...
چه بی رحم بر صورتم چنگ می زند
خدایا هر کسی یادم کند , یادش بخیرهر کسی یادم نکرد , یادش بخیرهر کسی یادش رود یادم کند ,یادش بخیر
در خیابانهای خالی این شهر همه جا به دنبال نگاهی که گم کردم ...
دلم پوسید ...
وتو چقدر بی اعتنا از کنارم می گذشتی ...
و بی بهانه رفتنت را رسم کردی ...
چقدر کوتاه بود لحظه ی با تو بودن ...
مثل یک رویای وهم آلود و گنگ
من مست و مسخ شده ی بوی بارانم مست از این همه ی احساس از بی ریایی عشق که فراموشیش گاه دامن دلم را می گیرد
من فراموش شدن را خوب می شناسم
من روزهای زیادیست که لمسش کرده ام اما
من فراموش کردن را نیاموختم ...
کاش بلد بودم !
نظرات شما عزیزان: